خنکای لب ساحل من و تو کنار دریا
یه غروب عاشقونه دوتا رد پا رو شنها
بوی دریا توی ذهنم عطر لبخند تو آورد
این تجسم واقعی بود وقتی چشمات من و می برد
حسی مثل یه نوازش از تو با من گفتگو کرد
دل دریایی عاشق تورو هربار جستجو کرد
تو مثه یه موجِ خاموش اومدی تا لب ساحل
یه تنِ شن پوش و پوشوند حس نابی از ته دل
صدفِ دلت منو خواست دل من لرزید و خندید
دلِ تو با من یکی شد، دل من عشقتو فهمید
یکیه لحن نفسها مثه حرفامون توسینه
لهجه ی دریایی عشق، ساده است اما دلنشینه
مثه مرغای مهاجر دل من کوچید به چشمات
مثه بوتیمار خسته جون گرفت از بوی دریات
وقتی که طوفان می پیچه به تو من پناه میارم
ترسی نیست تا که تو هستی من بهت امیدوارم
ای اهورایی قلبم تو خروشت خودِ اوجه
این تلاطم بی دلیل نیست، دلبری های یه موجه
دست تو پناه امنه تو حضورِ غیرممکن
به تو ایمانش قویه دل دریایی و مومن
نقش خاطرت قشنگه مثل بارون مثل دریا
وسعتی بی انتها و با شکوه همرنگ فردا