من اصلا حس آرامش تو اين روزا ندارم تو نمي دونی، نگو برگرد من اونقد درب و داغونم كه حتی تو كنارِ من نمی مونی نگو برگرد تو از حالِ خرابِ من چي ميدونی تو حتی خوابتم دنيای بی نقصه شبا خوابم جهنم ميشه و انگار خودِ شيطان با من تا صبح ميرقصه من از رقصش توی آتیش میترسم من از امنيت تُو توی این تشویش میترسم مثه چشمات هر روز مشكی ميپوشم ولي تو خسته ميشی، دركِ من سخته مدام تکرار کردم آخرِ کاریم مدام تكرار كردی ترك من سخته توی دیوونه بازیهات بيرحمی هنوزم دخترِ مغرورِ ديروزی چرا بايد بمونی پيش مردی كه پای ديوونه بازيهاش ميسوزی نگو برگرد سٓخ(ت) تر ميشه دل كندن نگو برگرد از ديروز هم بدتر شده حال خراب من