دامن کشان، ساقی میخواران
از کنار یاران، مست و گیسوافشان، می گریزد
در جام می، از شرنگ دوری
وز غم مهجوری، چون شرابی جوشان، مِی بریزد
دارم قلبی لرزان ز غمش، دیده شد نگران
ساقی میخواران از کنار یاران، مست و گیسوافشان، می گریزد
دارم چشمی گریان به رَهش، روز و شب بشمارم تا بیاید
آخ دارم چشمی گریان به رَهش، روز و شب بشمارم تا بیاید
آزرده دل از جفای یاری، بی وفا دلداری
ماه افسونکاری، شب نخفتم
با یادش تا دامن از کف دادم، شد جهان از یادم
راز عشقش را در دل نهفتم
از چشمانش ریزد به دلم، شور عشق و امید
دامن از کف دادم، شد جهان از یادم، راز عشقش را در دل نهفتم
دارم چشمی گریان به رَهش، روز و شب بشمارم تا بیاید
آخ دارم چشمی گریان به رَهش، روز و شب بشمارم تا بیاید