یه دفه آغوشت و پیچیدی
دور دنیای خیالاتی من
واقعیت یهو دستاش و کشید
روی چشمای خیالاتی من
زندگی تو رؤیا آسونتر بود
جلوی پنجره وامیستادم
جسمم و تو خونه جا میذاشتم
روی دریا راه می افتادم
بعضی وقتا طبق عادت یه دفه
صحبت از ساحل و دریا میشد
باز فکرم راهش و کج میکرد
سمت دریا بی اجازه سر خود
یهو از پنجره دورم کردی
تو خیالاتی نبودی اصلا
همه چی کنار تو عجیب بود
روح و جسمم با هم عاشق میشدن
ولی من حرف و عوض می کردم
میکشوندم به گلای پیرهنت
یه میان پرده ی زیبا می دید
پنجره از دور با خندیدنت
از تنم آغوشت و وا کردی
زندگی بدون پیرهن سخته
خاطراتت وسوسه انگیزن
جلوی پنجره رفتن سخته
یهو از پنجره دورم کردی
تو خیالاتی نبودی اصلا
همه چی کنار تو عجیب بود
روح و جسمم با هم عاشق میشدن
یهو از پنجره دورم کردی
تو خیالاتی نبودی اصلا
همه چی کنار تو عجیب بود
روح و جسمم با هم عاشق میشدن...