داستان از اونجایی شروع میشه که شبی مِیجِر پیر که به عنوان داناترین حیوان مزرعه شناخته میشد، همهی حیوانات رو دور خودش جمع میکنه تا برای اونها از رویایی بگه که چندشب پیش خوابش رو دیده بود. میجر اون شب برای حیوانات بهشتی رو ترسیم کرد که همهی حیوانات با هم برابر هستن و به کسی ظلم نمیشه. سهشب بعد از این سخنرانی، میجر در نهایت آرامش میمیره، اما میراثش برای همیشه با حیوانات میمونه تا اینکه یه روز حیوونا تصمیم میگیرن دیگه تن به کارکردن برای اربابشون ندن و سرنوشت خودشون رو به دست بگیرن. بنابراین در حالیکه همهچی ظاهرا مرتب به نظر میرسه، با سرپرستی چند خوک به اسمهای ناپلئون، اسنوبال و اسکوئیلر، انقلابی بر ضد آقای جونز که صاحب مزرعه بود، به پا میشه که داستان کتاب قلعه حیوانات رو میسازه ...