در اين مجموعه داستانها خواستهام كه باز از مراجعينم درسی بگيرم و باز بتوانم با نااميدانی كه زندگی را «از تهی سرشار» میپندارند «همدلی»هايی داشته باشم. گاهی پا را فراتر گذاشتهام و «همحسی»هايی هم نشان دادهام. خاطرات شخصیام چنان خوب يا بد گريبانم را گرفته است كه باز هم بهچاره و بهناچار خواستهام از خود و اشتباهات و ناتوانیهايم درسی بخوانم و از آنهايی كه زير بارهای اقتصادی، خانوادگی و عاطفی و معنوی و تضادهای درونی و بيرونی كمر خم كردهاند اما زمين نخوردهاند درسی بگيريم. ديگرانی كه گاه و چه بسيار زمين خوردهاند اما نمردهاند. «من نمردهام» دنبالۀ همان قصههای قبلی است كه از پنجرۀ قلب مردمی ديده و شنيده میشود كه تحمل و تابآوری آنها و داشتن تعهدشان به زندگی گاه اندوه شيرينی دارد و به انديشه وا میدارد.