باز تو از کوچه ما گذشتی باز کمی دور این خانه گشتی تا هوا ناگهان تازه تر شد دنیا از قدم های تو باخبر شد من که سرخورده و خسته بودم در این خواب آهسته بودم شبم با تو رنگ سحر شد شعر من در این شب سیاه برایت از سپیده می خواند ابر دلتنگ آواز من در آسمان چشم تو می ماند بارانی و من ابری در بهار در شعرم بخوان از چشمم ببار باز تو از کوچه ما گذشتی کمی دور این خانه گشتی سکوت شبم را گرفتی من رها بین بیداری و خواب سراسیمه و گیج و بی تاب در آیینه ام جا گرفتی بارانی و من ابری در بهار در شعرم بخوان از چشمم ببار مست و سرخوشی در آوای من دیروزم شدی باش فردای من