چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخنشناس نهای دلبرا خطا اینجاست در اندرون من خستهدل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست