در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است