خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب برآنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
چشم از آن روز که بر کردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست