در تکرار روز و شب در تکاپوی حقیقت در خیالی که یه آن درونم شعله زد تنها من نبودم که نفهمیدم چی میخوام در جهانی که یه آن پیش روم به تپیدن افتاد در تکرار روز و شب در عبور از مرز اتاق در فرازی به آسمان، به باورهای محال تنها من نبودم که نشستم بر ترک زمان با آغازی پر از شور، اتفاق های بی امان تا بذارم پیش چشمها تصویری ناب از خودم شهابی تیزپا، قهرمانی دور از دستها تنها من نبودم در تلاطم افکارم گیج و آواره شدم، حرکت افتاد توی قلبم در نشستن، در دویدن، در گذشتن از روز و شب در فرار از شاکله پر گیر و دار تنم در هجوم بی وقفه رنگها، در مرور خاطره ها در نیازی که مدام به سراغ آدم میاد در اوج یک حس خوب، در فراق زنجیر و بند در بلندای یه کوه، حلقه ای از آرزوها تنها من نبودم در تلاطم افکارم گیج و آواره شدم، حرکت افتاد توی قلبم در نشستن، در دویدن، در گذشتن از روز و شب در فرار از شاکله پر گیر و دار تنم