به دل سوزی جاودان دارم، که چون مرغ شب نوائی حزین بر زبان دارم چو شمعی آتش به جان دارم، در آتش سوزم که چشمانی گوهرفشان دارم چو لاله ای داغ عشق تو بنهاده ام به جای مرو ای دل در جمع عاشقان، منه پا در این راه بی نشان پریشان چو مرغ سحرم، زبیگانه بیگانه ترم، کو دگر آشنائی در این زمان گرفتار سودای دلم، پریشان ز غوغای دلم ، همچو موجم به دریای بیکران مرو ای دل در جمع عاشقان، منه پا در این جمع بی نشان به دل فریاد پریشانی، به لبها رنگ پشیمانی، خدایا تا کی نابسامانی راه من راه بی پایان، عشق من عشق بی سامان بود شعر من قصه هجران، همچو نی نالم از جور آسمان، شکوه ها می کنم با ستارگان نغمه ام رنگ شادی نمی گیرد بس که دیدم غم و محنت زمان مرو ای دل در جمع عاشقان، منه پا در این راه بی نشان مرو ای دل در جمع عاشقان، منه پا در این راه بی نشان