ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سر زند برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی در زند برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی در زند از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری آن نیمههای شب که او با مدعی ساغر زند کوس نبرد ما مزن اندیشه کن کز خیل ما گر یک دعا تازد برون بر یک جهان لشکر زند ما را درین زندان غم من بعد نتوان داشتن بندی مگر بر پا نهد، قفلی مگر بر در زند بندی مگر بر پا نهد، قفلی مگر بر در زند وحشی ز بس آزردگی زهر از زبانم میچکد خواهم دلیری کاین زمان خود را بر این خنجر زند خواهم دلیری کاین زمان خود را بر این خنجر زند