ندارد درد ما درمان دریغا بماندم بی سر وسامان دریغا در این دشواری راه جان من شد که راهی نیست بس آسان دریغا رهی بس دور میبینم در این عمر کوتاه نه سر پیدا نه پایان دریغا ای دریغا فرو ماندم در این راه چنین زار وحیران الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز دلم پر شعله گردان سینه پر دود زبانم را به گفتن آتش آلود به سوزی ده کلامم را روایی کز آن گرمی کند آتش گدایی دلم را داغ عشقی بر جبین ده زبانم رابیانی آتشی ده بده گرمی دل افسرده ام را فروزان کن چراغ مرده ام را به راه این امید پیچ در پیچ مرا لطف تو میباید دگر هیچ