من آخرین جن گرمابه سلطان بودم من آخرین فانوس از شب گذشته حیران من آخرین گرد پشت پای سواران بودم وقتی آخرین باران شرجی تیر خراسان من همان آرامش پیش از طوفان بودم من آخرین پچ پچ مرموز جاسوسان من آخرین توبه نصوح عیاران بودم وقتی ماشه تفنگ سرپر بهادر خان توی ظلمت شب هم او بلد راه بود خان تنگه ها و خواب پریشان شاه بود سنگ صبور همه و دلش جان پناه بود بحر طویل درد و سرش توی چاه بود من آخرین سایه افتاده بر دالان بودم من آخرین سایه افتاده بر دالان بودم من همان رودخانه خون بهادرخان من آخرین فریاد رو به آسمان بودم من آخرین فریاد رو به آسمان بودم من آخرین قداره به سینه نشسته گریان من خود بهادرخان، من خود بهادرخان بودم من خود بهادرخان، من خود بهادرخان بودم توی ظلمت شب هم او بلد راه بود خان تنگه ها و خواب پریشان شاه بود سنگ صبور همه و دلش جان پناه بود بحر طویل درد و سرش توی چاه بود