میان خورشیدهای همیشه زیبایی تو لنگریست چشمانت با من گفتند فردا روز دیگریست ای رویای کودکانه، پنهان پرنشانه با تو ابرهای خاکستری میگذرند فردا آفتابی است اینک مهر تو نبردافزاری است تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم گیرم خدای خویش به پایم فدا کنند مرا چه سود، میخواستم تو ببینی چه میکنم اینک مهر تو نبردافزاری است تا با تقدیر خویش پنچه در پنچه کنم حرمت گذاری بیگانگان چه فایده میخواهم تو ببینی چه میکنم کار من اینست یا ببینمت یا روزها شمارم تا دوباره دیدنت هر بار که ناگزیریم از هم جدا شویم ناممکن ها را ممکن سازم برای بودنت اینک مهر تو نبردافزاری است تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم گیرم خدای خویش به پایم فدا کنند مرا چه سود، میخواستم تو ببینی چه میکنم اینک مهر تو نبردافزاری است تا با تقدیر خویش پنچه در پنچه کنم حرمت گذاری بیگانگان چه فایده میخواهم تو ببینی چه میکنم