نازلي! بهار خنده زد و ارغوان شكفت. در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير. دست از گمان بدار! با مرگ نحس پنجه ميفكن . نازلی بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . نازلي سخن نگفت؛ نازلي ستاره بود نازلي بنفشه بود نازلي سخن نگفت؛ . گل داد و نغمه داد: «زمستان شكست و رفت يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت . . . . . . نازلی بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار