منم آن شهری که از یادش رفته کسی را ندارد دلش می خواهد برقصد سر مست ولی نا ندارد دارد کابوس رفتن مرا این تنها بودن مرا شکنجه میدهد ولی نمی کشد من از شب های بی پنجره آواز بی خاطره شکنجه میشوم شکنجه میشوم منم آن شهری که یادش رفته کسی را ندارد دلش می خواهد برقصد سر مست ولی نا ندارد دلم را شکستند به دور از نظرها درختم که رفتم به جشن تبرها دارد کابوس رفتن مرا این تنها بودن مرا شکنجه میدهد ولی نمی کشد من از شب های بی پنجره آواز بی خاطره شکنجه میشوم شکنجه میشوم