مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت من و باد صبا مسکین دو سرگردان دو بیحاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت من و باد صبا مسکین دو سرگردان دو بیحاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت