خاطره تو چون تاولی بر سینه ام میسوزد با هر نسیم با هر نفس یاد تو و دردهای من منتشر میشود
آن روز که به یکباره خانه خاموش شد کوچه مانند کتابی که لغتهایش را فراموش کرده باشد بی رهگذرانش رها شد مرگ تمام مغازه ها را بست و مدرسه ها را چرخ فلک را میخکوب کرد و شهر مرده درختها و گنجشکها را به تعطیلات فرستاد * آغاز هیچ درختی برگهای افتاده نیست و هیچ سالی با پاییز شروع نمیشود هیچ گلی سوخته به دنیا نمیاید و هیچ کودکی بدون خنده
دست در دست هم شانه به شانه جنگلها و کوه ها میخندند با چشمه ها و غرور پلنگان با فریادهایی از شوق * نه درخت نه کوه نه هزاران پروانه که باهم میشکوفند وطنم برادرانم بودند و کودکانم چون شادی هایی سرکش و مادران رنج جاودان شمع هایی بر دروازه های مقدس زندگی حالا دست در دست هم شانه به شانه ابرها به یاد خانه ما می بارند