به گوش کس نمیرسد در این هوا صدای ما همین خیال آشنا به گریه میکشد مرا اشک بغض عاشقانه شد عشق شکوه شد ترانه شد دلی شکسته داشتم که بیصدا نشانه شد تا کی از خستگی پای دل بستگی با خیالی پریشان بمانیم ناله شد کارمان گریه بازارمان با دله این داغه پنهان بمانیم میرسد عطری از لاله های جوان بر سره عهد و پیمان چه کردیم بغض صد ساله شد کودکی هایمان با الفبای باران چه کردیم سواره های بیخبر پیاده های در به در چرا به هم نمی رسند دعا و گریه و اثر به قصرهای زرنگار به داغ های بی شمار به این سرای بیکسی رسد سواری از غبار تا کی از خستگی پای دل بستگی با خیالی پریشان بمانیم ناله شد کارمان گریه بازارمان با دله این داغه پنهان بمانیم میرسد عطری از لاله های جوان بر سره عهد و پیمان چه کردیم بغض صد ساله شد کودکی هایمان با الفبای باران چه کردیم