کس درنیامدهست بدین خوبی از دری دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری خورشید اگر تو روی نپوشی فرو رود گوید دو آفتاب نباشد به کشوری اول منم که در همه عالم نیامدهست زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری هرگز نبردهام به خرابات عشق راه امروزم آرزوی تو در داد ساغری یا خود به حسن روی تو کس نیست در جهان یا هست و نیستم ز تو پروای دیگری بر سرو قامتت گل و بادام روی و چشم نشنیدهام که سرو چنین آورد بری رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب پرتو دهد چنان که شب تیره اختری همراه من مباش که غیرت برند خلق در دست مفلسی چو ببینند گوهری من کم نمیکنم سر مویی ز مهر دوست ور می زند به هر بن موییم نشتری روزی مگر به دیده سعدی قدم نهی تا در رهت به هر قدمت می نهد سری