به کوی میکده به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش میان ماه و رخ یار من مقابله بود حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود قیاس کردم و آن چشم جادوانه مست هزار ساحر چون سامریش در گله بود