دل رنجور بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد هین خمش باش که گنجیست غم یار ولیک وصف آن گنج جز این روی زراندود نکرد گر چه آن لعل لبت عیسی رنجورانست دل رنجور مرا چاره بهبود نکرد جانم از غمزه تیرافکن تو خسته نشد زانک جز زلف خوشت را زره و خود نکرد نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است در جهان جز جگر بنده نمک سود نکرد