شب های تهران می کند پنهان
صحنه بسیار از چشم انسان
زین شب های تار، مانده یادگار
راز بی شمار، بهر عاشقان
هر شب این سرزمین، پُر ز ماجراست
یک سو عیش و طرب
یک سو رنج و تَعَب
برخیزد همه شب غوغای تهران
قلب یار، بی قرار، کام او رواست
عاشق در همه حال، باشد فکر وصال
بر او داده مجال، شب های تهران
یاران جام باده در دست دارند
هرشب چون ماه و پروین بیدارند
ای که چو من بیداری، مستیِ خود یاد آری
چون شنَوی بانگ مستان
منتظری روز آید، عقده دل بگشاید
این شب غم یابد پایان
شب های تهران می کند پنهان
صحنه بسیار از چشم انسان
زین شب های تار، مانده یادگار
راز بی شمار، بهر عاشقان