ای وای بر آن گوش که بس نغمه ی این نای بشنید و نشد آگه از اندیشه ی نایی افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع در آیینه ات دیدو ندانست کجایی با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی در آیینه بندان پریخانه ی چشمم بنشین که به میهمانی دیدار خود ایی چون سایه مراتنگ در آغوش گرفتست خوش باد مرا صحبت این یار سرایی