دل به لالایی چه بستی مرد میخوابد مگر شهر اگر خوابیده باشد درد میخوابد مگر آن که مُرد از تشنگی سیراب خواهد شد مگر اسم دریا را نوشتن آب خواهد شد مگر هرچه مرهم میگذارم بند می آید مگر ای وطن خون تو از اروند می آید مگر قصه ی پر غصه ات پایان نمیگیرد مگر پس دعاهامان چه شد باران نمیگیرد مگر
غیر ما در این جهان کس بد نمیبیند مگر حال ما را آن که میبیند نمیبیند مگر آنچه در دل داشتیم ابراز میگردد مگر آب از جو رفته ی ما باز میگردد مگر هرچه مرهم میگذارم بند می آید مگر ای وطن خون تو از اروند می آید مگر قصه ی پر غصه ات پایان نمیگیرد مگر پس دعاهامان چه شد باران نمیگیرد مگر