در انجمادِ عاطفه، از نطفگی یخ بسته ایم / آبستنِ تردید و غم، از این تولد خسته ایم / ما در عبور از حادثه ، پروانه پرپر کرده ایم / با بغض هایِ کودکی ، بی آرزو سر کرده ایم / با طعمِ رویاهایِ گس، در التهابِ سایه ها / خورشید هم حرفی نزد، در شهرِ خاکستر نما / ما زیرِ بارانِ غزل، رفتیم و با هم تر شدیم / اما به جرمِ عاشقی، سوختیم، خاکستر شدیم / دستانِ ما در دستِ هم، اما عجب بیگانه ایم / این خانه دیگر خانه نیست، در منزلی ویرانه ایم