چو گل هر دم به بویت جامه در تن کنم چاک از گریبان تا به دامن من از دست غمت مشکل برم جان ولی دل را تو آسان بردی از من دلم را مشکن و در پا مینداز که دارد در سر زلف تو مسکن به قول دشمنان برگشتی از دوست نگردد هیچکس با دوست دشمن ببار ای شمع اشک از چشم خونین که شد سوز دلت بر خلق روشن مکن کز سینهام آه جگرسوز برآید همچو دود از راه روزن