بگو چرا عکسات بهم نمیخندن درا رو به روم میبندن من میمونم تو سرما میدونم همه چی از اول اشتباه بود وجودت برام مثل خواب بود بیدارم نکن هر روز پاکت میکنم اما فرداش پر رنگ تری هرشب نگران اینم که فردا از پیشم بری این مرد چند سال پیش مرده بود ترانه ای نخونده بود ساز نمیزد تو اومدی و من زنده شد به جوهر آغشته شد دفتر من دارم دیوونه میشم ای کاش از ذهنم بری هر شب به قرصام میگم فراموشی یادم بدین خسته شدم خسته شدم منو بیدار نکن از این رویا نمیخوام ببینم حقیقت دنیا