چه خوش افسانه میگویی به افسون های خاموشی مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف درگوشی نمی سنجند و می رنجند ازین زیبا سخن سایه بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی