میگذرد مرد تنها از زمستان خاموش غصه و غم مردمش را میکشد خسته بر دوش ماه نقره پوشم شاهد درد او باش در سرمای وحشت یار شبگرد او باش میگذرد مرد تنها از زمستان خاموش غصه و غم مردمش را میکشد خسته بر دوش چشم او مانده بیدار در شب خفته شهر میچکد از نگاهش اشک آشفته شهر ماه نقره پوشم روشن راه او باش ماه نقره پوشم در زمین پای همراه او در آسمان ماه او باش