برفتم بر در شمس العماره همون جایی که دلبر خونه داره زدم بر حلقه در یارم اومد دم در بگفت کیست؟ بگفتم من مسکین، درو وا کن درو وا کرد جا بهم داد سریدم من چای بهم داد خوریدم من وقتی خواستم برم پن زاری خواست نداشتم دوزاری خواست نداشتم یه قرون خواست نداشتم ده شاهی خواست نداشتم ای حبیب من ای طبیب من عشق روی تو شد نصیب من