خداوندا درین وادی از آن سرگشته میپویم که دری گم شده است از من درین دریای ظلمانی خداوندا درین وادی برافراز از کرم ماهی مگر گمکردهٔ خود بازیابد عقل انسانی خداوندا به حق آنکه میداری تو او را دوست که این شوریده خاطر را نجاتی ده ز حیرانی خدایا جانم آنگه خواه کاندر سجدهگه باشم ز گریه کرده خونین روی و خاکآلوده پیشانی