شب گذشت و ز پی شد خیال تو طی زد سپیده و غم بر وصال تو نی سینه دارد سخن ها چون قصه کهن ها می افروزد نامت جان چون شمع انجمن ها من برگی در دست باد پاییزم تو هستی روح بهارم شبگردی سرمست یاد لبریز تو هستی صبح قرارم سینه دارد سخن ها چون قصه کهن ها می افروزد نامت جان چون شمع انجمن ها من در پی عشقت تا به کجا در طلبت رسوا به خدا می جویمت می بویمت چون گل به بستان ها گر بینمت می گویمت شرحی ز هجران ها من عاشقم آن عاشق دل بسته بر پیمان می خوانمت می خواهمت در هر نفس ای جان شب گذشت و ز پی شد خیال تو طی زد سپیده و غم بر وصال تو نی زد سپیده و غم بر وصال تو نی