من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی من چرا دل به تو دادم یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی من چرا دل به تو دادم دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی، که جان در بدنی تو بدین نعمت و صفت گر بخرامی در باغ تو بدین نعمت و صفت گر بخرامی در باغ باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی، که تو سرو چمنی من چرا دل به تو دادم