لای مرجانا، تو عمق دریا نشسته بودن هشتپاها، با هشت تا پا یکی از اونا، مامان هشتپا دور برش بچه هشتپاها، با هشت تا پا مامان هشتپا یاد میداد، بشمرن پاهاشونُ میخوندن مینوشتن، درسا و مشقاشونُ بچهها با شیطنت، با هم بازی میکردن از یک تا هشت به ترتيب، بعد از مامان میخوندن یک یک، دو یک، دو، سه یک، دو، سه، چهار یک، دو، سه، چهار، پنج یک، دو، سه، چهار، پنج، شش یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت