ای که از گُلرویان زیباتری کِی بر من ای ماه مِهر آوری؟ گاهی می خندی چون مَستِ نازی بنوازی دل را چون بانگِ سازی گاهی روگَردان از حالِ من آه از این بخت و اقبالِ من ماهی وُ مرا مِهری بنما بنما رخ را در شامِ تارم یک شب، یک شب ای مَه شو یارم ای بادِ صبا، شو قاصدِ ما زین ره از دل بیرون کُن خارم تا بام هر شام از غم بیدارم روز از نو، از نو این غم مرا کامشب چون سازد این غم مرا ای آرامِ من که از غم رهایی بی مِهری تا کِی؟ بس بی وفایی ای تو روگَردان ازحالِ من آه از این بخت و اقبالِ من