مغنی نوایی به گلبانگ رود بگوی و بزن خسروانی سرود چنان برکش آواز خنیاگری که ناهیدِ چنگی به رقص آوری بیا ساقی، آن می که حال آورد، کرامت فزاید، کمال آورد به من ده که بس بیدل افتادهام وز این هر دو بیحاصل افتادهام سر فتنه دارد دگر روزگار من و مستی و فتنه ٔ چشم یار مغنی دف و چنگ را ساز ده به آیین خوشنغمه، آواز ده مغنی ملولم دوتایی بزن به یکتایی او که تایی بزن مغنی نوای طرب ساز کن به قول وغزل قصه آغاز کن که بار غمم بر زمین دوخت پای به ضرب اصولم برآور ز جای مغنی کجایی؟ به گلبانگ رود به یاد آور آن خسروانی سرود که تا وجد را کارسازی کنم به رقص آیم و خرقهبازی کنم