بی خبری زحال دل من تو بیخبری نسیمی و بر من نمیگذری کجا بگریزم، کجا بروم بهار من از من تو بیخبری کجا، کجا، کجا گـریزم چـرا، چـرا، چـرا گریزم بـه دامـن بـلا گـریزم بگو چه کنم نه روی ان که تا بمـانم نه پای آن که تا گریزم بگو چه کنم ز حال دل من تو بیخبری نسیمی و بر من نمیگذری کجا بگریزم، کجا بروم بهار من از من تو بیخبری شب از عشقت در تب و تابم چشم پر آبم، سوی من نظری بـه نـاز نـگاهـت بـه چشم سیاهت به روی چو ماهت، مرا برسان چرا چون لاله در غم تو نسوزم به عارض ماهت دو دیده ندوزم از این شبهای غم مرا برهان بـرآ یک شب ای مـاه شبم ، مـاه شبم بـرآ یک شب تا زنده شوم، تابنده شوم در تاب و تبم برای خدا رخی بنما، تو باد صبایی تو عشق و وفایی، تـو نـور خدایی بـیـا به بـرم چون ابر بهارم ، بگو که ببارم به جز تو ندارم بیا به برم