در آن شب غمبار چه بی خبر رفتی خدا خدا کردم ولی سفر رفتی به پایت افتادم مگر که برگردی مرا رها کردی چو رهگذر رفتی دوان دوان بودم به هر طرف گریان مگر تو را جویم در آن شب هجران ز هرکه پرسیدم نشان نداد از تو به خاکت افتادم چو قطره باران اشکم را ندیدی چون آهو رمیدی از دشت خیالم پریدی و رفتی عمرم تبه شد روزم سیه شد خاکستر دل ندیدی و رفتی فریاد از جدایی آن عهد آشنایی از دل شکستن تو داد از غم جدایی مهر از تو برنگیرم تا جان زتن برآید گویم به شیون و غم یارا تو بی وفایی