یاد از آن روزی که بودی زهره یار من
دور از چشم رقیبان در کنار من
حالیا خالی ست جایت، ای نگار من
در شام تار من، آخر کجایی زهره
یاد داری زهره آن روزی که در صحرا
دست اندر دست هم، گردش کنان، تنها
راه می رفتیم و در بین شقایق ها
بود عالم ما را، لطف و صفایی زهره
بود هنگام غروب، آن روز افق زیبا
ایستادیم از برای دیدنش آنجا
تکیه تو بر سینه ام دادی سر خود را
گفتیم با هم ما بس رازهایی زهره
چون یقین کردی که در عشقت گرفتارم
سرد گشتی و نمودی این چنین خوارم
خود نکردی فکر، آخر، نازنین یارم
من هم چو تو دارم، آخر خدایی زهره
من هم چو تو دارم، آخر خدایی زهره