دلتنگی ام را از غزل این یار دیرینم بپرسید از همسپار لحظههای تلخ و شیرینم بپرسید این خندههای بیخودی را برلبم جدی نگیرید حالِ مرا از واژههای شعر غمگینم بپرسید باور ندارم از خود این تسلیم بی چون و چرا را از زندگی از هرچه میخواند به تمکینم بپرسید یک مرغ دیگر کم شد از این فوجِ بی پرواز و آواز دیگر مرا از پنجه ی خونینِ شاهینم بپرسید
من خود نمیدانم شما دردِ مگوی سالها را از او که عاجز مانده در یک لحظه تسکینم بپرسید من زنده ام اما خود این نادیده را باور ندارم از هرکه این ناباوری را کرده تلقینم بپرسید باور ندارم از خود این تسلیمِ بیچون و چرا را از زندگی از هرچه میخواند به تمکینم بپرسید یک مرغ دیگر کم شد از این فوجِ بی پرواز و آواز دیگر مرا از پنجه ی خونینِ شاهینم بپرسید