قصه ی من قصه درد است، درد
قصه ی تنهایی مرد است، مرد
قصه ی مهمان شدن شیرها
حیف سر سفره ی شمشیرها
هر چه چراغ است تو خاموش کن
گوش دلت را بگشا گوش کن
ای شنوا را بین این ماجرا
نیست بجز حضرت خون خدا
سید و سالار شهیدان درد
تشنه ی جان باخته در جان به نهر
راوی این قصه منم
من حسین تشنه لب داد سر از تن حسین
مرغ بهشتی وطنش خاک نیست
زادگاهش جز دل افلاک نیست
دل زده از تنگی زندان خاک
این منه دل سوخته ی سینه چاک
گفت خدایا ز قفس خسته ام
بسته ز دیوار و در بسته ام
نقطه ی وصله تو و دیدار تو
از کجا تا که خریدار تو
این من دل بسته ی اما طلا
روی بدان سو کنم ای خدا
گرچه در آن نقطه سر از تن دهم
سر به سر نیزه ی دشمن دهم
گفتم و ناگاه رسیدی ندا
عاشق من وعده ی ما کربلا
عاشق من وعده ی ما کربلا