غم وحشیِ یه فریاد
توی سینه ام زده ریشه
بغضی که مثل پرنده
با قفس بوده همیشه
سرد و آواره و تنها
روح خسته ی خزونم
من به جز درد و تباهی
دیگه چیزی نمی دونم
نمی تونم بی تفاوت
به همه دنیا بخندم
چشمامو روی حقیقت
نمی تونم که ببندم
غمِ من دردِ خودم نیست
دردِ تلخِ دیگرونه
غصه ی دستای خالی
وقتِ برگشتن به خونه
چهره ی سرخِ غروری
که پر از خطِّ شکسته
مرگِ تلخ آرزوها
توی دستِ پینه بسته
بچه های نازنینی که
ندارن سر پناهی
کنج تاریک خیابون
گُم شدن توی سیاهی
روی شونه های کولی
پشت دودِ تلخِ اسفند
گرم و شیرین ولی غمگین
کودکی میزنه لبخند
قیمت آرامش من
اگه رنج دیگرونه
نمی خام گوشه ی لبهام
نقشِ لبخندی بمونه
من میخوام وقتی بخندم
که بخنده همه دنیا
اگه دنیارو بگردی
نباشه آدمی تنها
کاش میشد با یه ترانه
غمِ آدمارو فهمید
از رو شاخه های تقدیر
برگِ زردِ غصه رو چید