میرسونم به تو نوری از آفتاب، میسازم واسه تو سایه ای با برگهام / حسرت راه رفتن همیشه با من هست، ریشه هام گرفتن از من، دو پای رفتن رو / میشنوی صداهایی از بین نفس هام، اونها میگن به تو که من اینجام / تو خسته از روزها میای به سمت من، اما با رفتن تو از اینجا میرسم به آخر / ببر من رو با خود به هر سو، ببر تا اونسوی آفتاب، اگه نیستم باری رو شونه هات / ببر من رو با خود به هر سو، ببر تا اونسوی آفتاب / تو نگو تا، باید بپریم ازین خواب...