«پیدایش» ، مفهومی است که ذهن مرا در جایگاه انسان -و نه به عنوان آهنگساز و نویسنده- سالها به خود مشغول داشته است. این سختترین ندانستنِ بشری به گمان من، گریبان تعقلم را گرفته است و ذهنم را به چالش میکشد؛ چالشی که مرا از تمام آنچه در روزمرگیها تجربه میشود، منفک میکند و از توجه به موضوعات و پدیدههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی باز میدارد. حس عجیبی را تجربه میکنم، وقتی میدانم که نمیدانم! شبها که میخوابم، در خیال، رویا و یا هر چه از این جنس، پرواز میکنم و طی شدن خویش را در فضایی فراتر از تصورات حدود خودآگاهم نظاره میکنم.
جهان به عنوان نامعینترین اُبژه در برابر سوژه -که انسان باشد- خودنمایی میکند و با توجه به این که خود انسان بخشی از جهان است، آیا میتوان این سوژه را محیط به اُبژه یا تمامِ اُبژه و توانا در شناخت اُبژه دانست؟! البته با توجه به تنگناهای تاریخ فلسفه، شناختشناسی و پدیدارشناسی، این تنها پرسش بنیادین سردرگمکنندۀ ما در مقام کاربر عقل و شریکِ در تعقل نیست، پس باید پذیرفت که هرآنچه را که ما میدانیم، فقط دریافتیست در حدود عقل تجربیِ موجودی که خود، بخشی از موضوع مورد شناخت است.
زمان آن رسیده است که از گذشته فاصله بگیریم؛ شاید دیگر آنچنان مهم نباشد که اجداد ما چه کسانی بودهاند، بلکه باید فکر کنیم، ما اجداد چه کسانی خواهیم بود؟! نوادگان ما در کجای هستیِ بیکران -از نگاه فلسفیِ ما- از تاریخ تحریف شدۀ زمین سخن خواهند گفت؟!
آلبوم موسیقی پیدایش، سفرنامهای شنیداری از ابهامِ پیش از پیدایش تا عظمت ناشناختهی سرنوشت نهایی جهان قابل مشاهده -در حدود دریافت «من»ِ بیولوژیک است. هولناکترین مفهوم مرتبط با سیر فضازمانیِ پیدایش، برای من، عدم قطعیت و جذابترین وجه آن -حتی- فکر کردن به بیگانگان است، که انگار همزادهای ما در فراتر و یا در جهانهای موازی هستند.
این جست و جوی خیالانگیز در مفاهیم با زبان اصوات را به دخترم، ایلین و مادرش، مائده تقدیم میکنم که همچون مادر و پدرم، زندگی دوبارهای به من بخشیدند.