با خبر باش/
با خبر باش که هنگامه ی استقبال است/
سیصد و سیزده آیینه و یک تمثال است/
سیصد و سیزده آیینه و یک تمثال است/
با خبر باش که هنگامه استقبال است/
خسته ای گفت که زاریم ز ما در گذرید/
هفت سر عائله داریم ز ما در گذرید/
پای از این جاده بدزدید سلامت این است/
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است/
و کسی گفت بخسبید فرج در پیش است/
کربلا را بگذارید که حج در پیش است/
کربلا را بگذارید که حج در پیش است/
ای جماعت نه گر بیش کمی عار کنید/
کی شما روزه گرفتید که افطار کنید/
دل مبندید که صد فتنه در این پنهان است/
این همان قصه ی اسلام ابوسفیان است/
محرمان بایدشان سیلی شاید خورده/
و عمل قفله اگر مرد بیاید خورده/
الغرض در همه ی قافله یک مرد نبود/
یا اگر بود شایسته نابرد نبود/
الغرض در همه ی قافله یک مرد نبود/
یا اگر بود شایسنه نابرد نبود/
خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد/
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد/
از غم محوترین کوچه پدیدار شد و/
و به خال لبت ای دوست گرفتار شدو/
و همو گفت چنین گفت کسی می آید/
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید/
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید/
ما یقین داریم آنسوی افق مردی هست/
مرد اگر هست بدانید که ناوردی هست/
من و مرداب که جوییم بیا برگردیم/
ما نمک خورده ی اوییم بیا برگردیم/
سفر دشت غریبیست نفس تازه کنیم/
آخرین جنگ صلیبیست نفس تازه کنیم