شاید او باز به شهر آمده! آشوبم باز! که از آشفتگی پنجرهها میترسم. بوی زلفش همهجا هست، ببینید مرا! من از آوارگیِ خاطرهها میترسم. در دلِ آینهام، جانِ هوا زخمی بود، چشم بر راهِ وداع، گریهکنان میرفتم. لحظهی رفتنِ تو، وزشِ باران بود، خسته! در سردترین فصلِ زمان، میرفتم. پشتِ هر بوسه، تو را، یادِ تو را، میجستم. دل، به هر عطرِ غمِ خاطرهای میبستم. عشق، در حافظهام، پلک نمیزد تا صبح، چشم، بر پنجرهی دلهرهای میبستم. در دلِ آینهام، جانِ هوا زخمی بود، چشم بر راهِ وداع، گریهکنان میرفتم. لحظهی رفتنِ تو، وزشِ باران بود، خسته! در سردترین فصلِ زمان، میرفتم...