آه كز تاب دل سوخته , جان مي سوزد ز آتش دل چه بگويم كه زبان مي سوزد يا رب اين رخنه ي دوزخ به رخ ما كه گشود؟ كه زمين در تب و تاب است و زمان مي سوزد مگر اين دشت شقايق دل خونين من است كه چنين در غم آن سرو روان مي سوزد لذت عشق و وفا بين كه سپند دل من بر سر آتش غم رقص كنان مي سوزد سايه خاموش كزين جان پر آتش كه مراست آه را گر بدهم راه، جهان مي سوزد